بنگاه سرمایه آزادشهر
  سرمايه گذاری و پیشرفت مالی خود را با املاک سرمایه آزادشهر تضمین نمایید.
 
بزودی پاور پوینت های بسیار جالب و جذاب مشاوره ای در وبلاگ قرار خواهم داد. البته با مراجعه به مرکز نیز می توانید دریافت نمائید. 

 نوشته شده در یکشنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۹ساعت 
	۲:۵۹ ب.ظ توسط کاظمعلی میرعرب رضی| |
                       این عید سعید  را به تمام مسلمین چهان تبریک عرض می کنم. 
 نوشته شده در پنجشنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۹ساعت 
	۲:۲ ب.ظ توسط کاظمعلی میرعرب رضی| |
                       یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک اسکناس هزار تومانی را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه حاضرین بالا رفت.
سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم. و سپس در برابر نگا ه های متعجب، اسکناس را مچاله کرد و پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ و باز هم دست های حاضرین بالا رفت.
این بارمرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید. بعد اسکناس را برداشت و پرسید: خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت. سخنران گفت: دوستان ، با این بلاهایی که من سر اسکناس در آوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید.
و ادامه داد: در زندگی واقعی هم همین طور است، ما در بسیاری موارد با تصمیمــاتی که می گیریم یا با مشکلاتی که روبرو می شویم، خم می شویم، مچالــه می شویم، خاک آلود می شویم و احساس می کنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم، ولی این گونه نیست و صرف نظر از این که چه بلایی سرمان آمده است هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند، آدم با ارزشی هستیم.
 نوشته شده در دوشنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۹ساعت 
	۸:۲۷ ب.ظ توسط کاظمعلی میرعرب رضی| |
                       
پسر بچه نه ساله اي تصميم گرفت جودو ياد بگيرد . پسر دست چپش را دريک حادثه از دست داده بود ولي جودو را خيلي دوست داشت به همين دليل پدرش او را نزد استاد جودوي ژاپني معروفي برد و از او خواست تا به پسرش تعليم دهد .
استاد قبول کرد . سه ماه گذشت اما پسر نمي دانست چرا استاد در اين مدت فقط يک فن را به او ياد مي دهد . يک روز نزد استاد رفت و با اداي احترام به او گفت: " استاد ، چرا به من فنون بيشتري ياد نمي دهيد ؟"
استاد لبخندي زد و گفت : " همين يک حرکت براي تو کافي است ."
پسر جوابش را نگرفت ولي باز به تمرينش ادامه داد . چند ماه بعد استاد پسر را به اولين مسابقه برد . پسر در اولين مسابقه برنده شد . پدر و مادرش که از پيروزي بسيار شاد بودند ، بشدت تشويقش مي کردند.
پسر در دور دوم و سوم هم برنده شد تا به مرحله نهايي رسيد . حريف او يک پسر قوي هيکل بود که همه را با يک ضربه شکست داده بود . پسر مي ترسيد با او روبرو شود ولي استاد به او اطمينان داد که برنده خواهد شد . مسابقه آغاز شد و حريف يک ضربه محکم به پسر زد . پسر به زمين افتاد و از درد به خود پيچيد . داور دستور قطع مسابقه را داد . ولي استاد مخالفت کرد و گفت :" نه ، مسابقه بايد ادامه يابد ."
پس از اين دو حريف باز رو در روي هم قرار گرفتند و مبارزه آغاز شد ، در يک لحظه حريف اشتباهي کرد و پسر با قدرت او را به زمين کوبيد و برنده شد!
پس از مسابقه پسر نزد استاد رفت و با تعجب پرسيد : " استاد من چگونه حريف قدرتمندم را شکست دادم ؟ "
استاد با خونسردي گفت : " ضعف تو باعث پيروزي ات شد ! وقتي تو آن فن هميشگي را با قدرت روي حريف انجام دادي تنها راه مقابله با تو اين بود که دست چپ تو را بگيرد در حالي که تو دست چپ نداشتي . "
 نوشته شده در دوشنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۹ساعت 
	۷:۲۷ ب.ظ توسط کاظمعلی میرعرب رضی| |
                       روزي مردي خواب عجيبي ديد، اون ديد كه پيش فرشته هاست و به كارهاي آنها نگاه مي كند، هنگام ورود، دسته بزرگي از فرشتگان را ديد كه سخت مشغول كارند و تندتند نامه هائي را كه توسط پيك ها از زمين مي رسند، باز مي كنند، وآنها را داخل جعبه مي گذارند.
مرد از فرشته اي پرسيد، شما چكار مي كنيد؟ فرشته در حالي كه داشت نامه اي را باز مي كرد،گفت: اين جا بخش دريافت است و ما دعاها و تقاضاهاي مردم از خداوند را تحويل مي گيريم.
مرد كمي جلوتر رفت، باز تعدادي از فرشتگان را ديد كه كاغذهايي را داخل پاكت مي گذارند و آن ها را توسط پيك هائي به زمين مي فرستند. مرد پرسيد: شما ها چكار مي كنيد؟
يكي از فرشتگان با عجله گفت:اين جا بخش ارسال است ، ما الطاف و رحمتهاي خداوندي را براي بندگان مي فرستيم .
مرد كمي جلوتر رفت و ديد يك فرشته اي بيكار نشسته است
مرد با تعجب از فرشته پرسيد: شما چرا بيكاريد؟
فرشته جواب داد: اين جا بخش تصديق جواب است . مردمي كه دعاهايشان مستجاب شده، بايد جواب بفرستند ولي فقط عده بسيار كمي جواب مي دهند.
مرد از فرشته پرسيد: مردم چگونه مي توانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ داد: بسيار ساده، فقط كافي است بگويند: خدايا شكر!
 نوشته شده در جمعه ۷ آبان ۱۳۸۹ساعت 
	۶:۱۵ ب.ظ توسط کاظمعلی میرعرب رضی| |
                       | Design By :  Night Melody | 


